بار ديگر على (عليه السلام) در دوران حكومتش در كوفه تنها از نور چشمش حسين (عليه السلام) تقاضاى استسقاء نموده است.
سيد مرتضى رحمةالله از محمد بن عماره بازگو ميكند كه اهل كوفه پيش على (عليه السلام) آمدند و از قحطى و خشكى شكايت نمودند و تقاضاى دعا و طلب باران كردند.
امام به فرزند عزيزش حسين (عليه السلام) فرمود پسرم براى آنان از خدا باران بخواه و مراسم استسقاء انجام بده، حسين عزيز پس از حمد پروردگار و درود بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) دعاى ذيل را خواند.
اللهم معطى الخيرات و منزل البركات ارسل السماء علينا مدراراً و اسقنا غيثاً مغزاراً واسعاً، غدقاً، مجللا، سحاً، سفوحاً، فجاجاً تنفس به الضعيف من عبادك، و تحيى به الميت من بلادك آمين ربالعالبين.
همينكه از دعا فارغ شد ناگهان بارانى شديد بدون علائم قبلى فرو ريخت و يكنفر عرب از نواحى كوفه آمد و چنين اضهار نمود من محل خود را ترك كردم در حاليكه بيابان غرق در آب بود192.
و همان حسين (عليه السلام) بود كه از حبابه والبيه تفقد نموده و او را از مرض صعبالعلاج برص شفاء داد.
صالح بن ميثم گويد: باعبابه اسدى وارد منزل حبابه والبيه شديم عبابه مرا معرفى كرد كه اين برادرزاده شما ميثم است.
حبابه گفت پسر برادرم آيا حديثى به شما از حسين (عليه السلام) بگويم؟ ماهم اظهار اشتياق كرديم گفت روزى وارد محضر حسين (عليه السلام) شدم سلام گفتم و جواب سلام مرا گفت و از من تفقد نمود و گفت مادر چرا بمنزل ما دير، دير مىآئى گفتم به مرضى گرفتار شدهام كه مرا از اين عمل خير باز داشته است پرسيد چيست مرض شما؟ معجرم را از محل برص كنار زدم گفتم اين است مرض من، دست مباركش را به محل برص گذاشت و دعا فرمود و دستش را برداشت ناگهان متوجه شدم دردم بكلى زايل شده است193.